سلام و سلام

یک "تنهایی پر جمعیت" را می شود مثل راه رفتن در خیابانی دانست که چراغ ها روشن اند ؛ آدم ها در رفت و آمدند ؛ صداها موج می زنند اما درون انسان انگار کسی حضور ندارد جز خودش . این نوع تنهایی نه از کمبود می آید نه از شکست ؛ بلکه ناشی از ان است که انسان در میان هیاهوی ناگهانی ؛ می بیند چیزی در او بی نام مانده ؛ بی صدا نشسته و منتظر است تا دیده شود .

انسان امروز شاید بیشتر از هر وقت دیگری در میان جمع است و بیش از هر زمان دیگری تنها . شاید دلش در جای دیگری نشو و نما می کند .

به قول استاد سخن سعدی

هرگز وجودِ حاضرِ غایب شنیده‌ای؟

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

البته این تناقض آشنا شبیه آینه ی پر گرد و غیار و پر دود است که انسان در لابه لای غبار و سیاهی در حال نظاره ی رگه هایی از خوداست نه آنچنان کامل و نه آچنان روشن . حضور دیگران ما را از خلوتی که داریم بیرون می کشد اما معنای حضور می تواند همچنان گم باشد . و همین "گم بودگی" ست که می تواند تنهایی را عمیق کند .

تنهایی پر جمعیت لحظه ایست که انسان از خودش و از نقشش ؛ از تصویرش در چشم جهان و از توقعاتی که دیگران از او دارند ؛ جدا شده است . نوعی برهنگی از نقاب است . و جامعه همیشه توقع دارد که آدم ها قابل فهم باشند . یا شاید این قابل فهم بودن بیشتر معنای قابل پیش بینی را هم بدهد ؛ شاید به این خاطر که بتواند طبقه بندی کند . به نظرم جامعه مدام به دنبال دسته بندی افراد است بدون اینکه به چرای این دسته بندی ها فکر کند . و تنهایی امتناع آرام از این فرمان هاست . امتناعی که نه شورش است و نه انزوا ؛ بلکه شاید نوعی کشف است . کشف خود .

در دل این تنهایی همیشه یک پرسش وجود دارد " من که هستم . من چه هستم ؛ من از کجا آمده ام . من در این جهان چه می خواهم . و .....اینها پرسش هایی هستند که شما در هیچ کتابی نمی توانید پیدا کنید . درواقع این ها نوعی کشف و شهود فردی هستند که هر کسی به تنهایی باید بتواند پاسخ آنها را بیابد . و این پاسخ ها جهانبینی انسان را می سازد . حتی مسیر زیست انسان را نیز تعیین می کند . در واقع در این حالت انسان نه صرفا از شلوغی های بیرون بلکه از شلوغی های درون هم به نقطه ای از وجود خود ؛ به هسته مرکزی و عمق وجود خود دست می یابد که دیگر نیاز نیست در آن نقش بازی کند . یعنی رسیدن به خود واقعی .

در این جهان دیگر نه کسی دشمن می شود ونه حامی. فقط سایه ایست که انسان را با خودش روبه رو می کند و بنابراین تنهایی اگر درست دیده شود نه تنها ضد زندگی نیست بلکه مسیری برای رشد و پیشرفت انسانی ست که می خواهد دوباره زندگی را از سر بگیرد . نقطه ای که انسان از جمع عبور می کند تا دوباره به جمع بازگردد اما این بار با یک نسخه ی به روز شده و ارزشمند تر از قبل . چرا که به گوهر وجودی خود پی برده .